قرآن به عنوان آخرين كتاب آسماني و قانون اساسي براي رشد و تعالي بشر در بين مسلمانان جايگاه منحصر به فردي دارد. پيامبر اسلام آخرين پيامآور الهي است. «ما كان محمد ابا احد من رجالكم ولكن رسولالله و خاتم النبيين» (احزاب: 40) محمد پدر هيچيك از مردان شما نيست بلكه رسول خدا و آخرين پيامبر است. اما پيامبر براساس سنت الهي «كل نفس ذائقه الموت» (آل عمران: 185). و نيز اعلام خداوند به او كه: «انك ميت و انهم ميتون» (زمر: 30) از دنيا مي رود و اين دين و كتاب اوست كه جاودانه و ماندگار است. انسانها در پذيرش هر دين نياز به بينه و معجزهاي از سوي آورندة آن دارند، پيامبر اسلام معجزات حسي از قبيل شقالقمر، تسبيح سنگريزه، ناله ستون، حركت درخت و جوشش آب از ميان انگشتان، سير كردن افراد زيادي با خوراك كم، گفتگو با حيوانات و حركت يك شبه از مسجدالحرام به مسجدالاقصي و آنگاه عروج به آسمان كه همگي به تواتر معنوي رسيده است، ارائه كرد. (لاهيجي، ص 100). ليكن اين همه موقت بوده و در زمان خاصي بدست آن حضرت صورت گرفته و محدود به دوران حيات ايشان است.
هرچند منكر انجام امور خارقالعاده پس از رحلت آن حضرت، توسط روح بلند او نيستيم ليكن اين امر را نمي توان به عنوان معجزه محسوب داشت وآنچه از معجزات آن حضرت باقي مانده و ميتواند مويد نبوت آن حضرت براي مردم دوران پس از حيات وي باشد به اعتقاد ما قرآن كريم است كه معجزهاي معنوي و ماندگار است. قرآن خود بدين ماندگاري و لزوم آن اشاره كرده است كه «انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون». (حجر: 9) اما چگونگي حفظ آن واسباب و عوامل آن، همانطور كه ميدانيم يكي از احتمالات در مورد دليل نزول قرآن به زبان عربي علاوه بر ظرفيت بالاي معاني نسبت به ساير زبانها، قدرت حافظه اعراب است و با توجه به اين كه همه اعراب حتي سران بتپرستان، در قرآن حلاوتي يافته بودند كه گاه مخفيانه به استماع آيات قرآني ميپرداختند و استراق سمع ميكردند. اين كلام شيوا و بليغ با توجه به زيبايي ظاهري و مهمتر از آن زيبايي باطني آن در حافظه و ذاكره اعراب جاي گرفت. علاوه بر پيامبر كه به خواست خدا قرآن را از بر ميشدند «سنقرئك فلاتنسي» (اعلي: 6) ساير مسلمانان نيز با نزول تدريجي آيات و سور از شدت علاقه و ايمان به آن تمام و يا بخش مهمي از آن را از بر ميكردند. اين امر از سالهاي اوليه و در دوران مكي شروع ميشود و در دورانهاي بعد ادامه مييابد. هم از اين روست كه طبق قراين و شواهد در صد زيادي از مسلمانان در صدر اسلام حافظ كل يا بخشي از آيات نازل شده بودند و همانطور كه اشاره شد اين امري طبيعي و عادي بود. اما حفظ قرآن در خاطرهها و حافظهها براي محفوظ بودن آن در اعصار و زمانهاي بعد و نيز حتي در همان زمان با توجه به نسيان و اشتباهاتي كه طبعاً پيش ميآمد، كافي نبود، از اين رو ارادة الهي نسبت به حفظ قرآن با اسباب و لوازم نوشتن و نگارش نيز جريان يافت و از همان آغازين ايام وحي قرآن پيامبر اكرم به اين امر همت گمارد. اما خود «امي» بود و اين امر را به كساني از يارانش كه توانايي نوشتن داشتند سپرد.
قرآن كريم پيامبر را امي و برانگيخته از ميان اميها معرفي ميكند: «الذين يتبعون الرسول النبي الامي الذي...» (اعراف: 157) آنانكه از پيامبر و نبي امي... پيروي ميكنند. «هو الذي بعث فيالاميين رسولا منهم» (جمعه: 2) او خدايي است كه بين اميها رسولي برانگيخت. مفسرين و محققين در مورد اين كلمه و معناي آن دو نظر دارند: علامه طباطبايي در تفسير شريف الميزان ذيل آيه دوم سوره جمعه در اين زمينه بحث كردهاند و از بين دو نظر كه يكي امي بودن را منسوب به امالقري (مكه) و ديگري بيسوادي ميداند، با استناد به آية «و لا تخطه بيمينك» (عنكبوت: 48) نظر دوم را ترجيح دادهاند. (الميزان، ج 19، ص 264) در مورد محدوده بيسوادي پيامبر نظرات مختلفي مطرح شده، گروهي پيامبر را چه قبل و چه بعد از نبوت بيسواد، يعني ناتوان از خواندن و نوشتن ميدانند و برخي اين مطلب را مربوط به قبل از نبوت ميدانند و با توجه به قراين و شواهدي، از قبيل دستوراتي كه در مورد رسمالخط دادند (السيوطي، ج 1، ص 28 و 27) يا آنكه در صلح نامه حديبيه خود عنوان رسولالله را محو كردند، احتمال داشتن توانايي نسبت به خواندن در دوران نبوت و نيز درخواست قلم و دوات در پايان عمر براي نوشتن را قرينهاي بر قدرت نوشتن دانستهاند. اما قدر مسلم آن كه پيامبر در مكتب و كلاس حاضر نشده و در طول عمر نيز دست به قلم نبردند و چيزي ننوشتند. «نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت». آنچه قرآن به آن تصريح دارد نيز همين است؛ امي به معناي نزد مادر بودن و به مكتب و مدرسه جهت سوادآموزي نرفتن و خط ننوشتن. در مورد دليل و حكمت اين امر بسيار سخن گفته شده، ليكن عقل نيز همان دليل قرآن را تاييد ميكند كه «اذا لارتاب المبطلون» (عنكبوت: 48). زيرا از طرفي اين بار و تنها در مورد پيامبر است كه كتابي به عنوان معجزه (اصلي) ارائه شده است و از طرف ديگر هر كس كتاب يا نوشتهاي را ارائه كند تصور اين مطلب كه او با اطلاعات اكتسابي خود آن را فراهم كرده كاملاً طبيعي است، اين بود كه خداوند پيامبرش را ناخوانده و نانويس قرار داد تا اين شبهه برطرف و وحياني بودن آن كتاب اثبات شود. پيامبر خود هيچگاه دست به قلم نبرد و كلام الهي و هيچ چيز ديگري را ننگاشت و نگارش آن را به مسلمانان باسواد سپرد البته خود نظارت دقيقي بر كار آنان داشت (راميار، 1362 هـ ش، ص 260) و طبق برخي روايات پس از املاء براي آنان از ايشان ميخواست آنچه را نوشتهاند براي او بخوانند و اشكالات احتمالي را برطرف ميكرد و گاهي انگشتش را روي كلمهاي ميگذارد و در مورد آن سوال ميكرد. (همان)
نويسندگان (كاتبان)
در كتب تاريخ و نيز منابع روايي، بعضي از اصحاب پيامبر با اين عنوان خوانده شدهاند كه تعدادشان در منابع مختلف متفاوت است. البته در مكه و در سالهاي آغاز نبوت ايشان ونزول قرآن، تعداد با سوادان شهر مكه از هفدهنفر تجاوز نميكرد (همان، ص 261) و از اين تعداد، مسلما نفرات قليلي مسلمان شدند اما در مدينه تعداد باسوادان مخصوصا باتوجه به حضور يهوديان اهل علم بيشتر بود و طبعا با توجه به توصيههاي مكرر پيامبر و اهميت دادن قرآن به علم و دانش و سوادآموزي، تعداد باسوادان رو به فزوني گذارد و چنانچه ميدانيم پيامبر فديه آزادي اسراي بدر را با سواد كردن حداقل 10 نفر از مسلمانان قرار داد و گفته شده تعداد كاتبان مسلمان در سالهاي اول هجرت از چهل نفر فراتر رفت. با توجه به جايگاه قرآن و اهميت كتابت آن، مسلم است كه نخستين دستخط هر مسلمان سوادآموختهاي، آيات كريمه قرآن بوده زيرا نوشتن آن را كاري با ثواب و نگهداري آن را موجب بركت ميدانستند. از اينرو احتمال اينكه همه مسلمانان باسواد، نويسنده حداقل بخشي از قرآن باشند بعيد نيست. اما آنان كه رسما و به عنوان وظيفه، اين امر را از سوي پيامبر برعهده داشتند تعدادشان معلوم نيست و فقط آنچه مشخص است اين است كه عدهاي اين كار را وظيفه خود ميدانستند و كار اصليشان اين بود، قرآنهايي داشتند و هميشه درصدد تكميل آن بودند و در گوشه و كنار كتابها اشارهاي به مصحفهاي آنان و يا دستورات خاص پيامبر به آنان وجود دارد. (رك. راميار، ص 333 تا 392)
پس از رحلت پيامبر (ص) صحابه آن حضرت از عزت و احترام خاصي بهرهمند شدند و هر كسي سعي ميكرد كوچكترين همراهي و همنشيني با ايشان را مطرح كند و حديث و سخني از آن حضرت نقل نمايد و بدينوسيله فضيلت و برتري براي خود اثبات كند. اين امر براي آنانكه مقام و سمتي در زمان حيات رسول اكرم داشتند، شدت و فزوني يافت و داشتن پستي همچون جمعآوري زكات و فرماندهي و يا قضاوت حتي بين قوم و قبيلهاي كوچك، افتخاري بزرگ بود. مسلمانان چنين افرادي را احترام ميكردند و حتي با سياست خاص خلفا امر به گونهاي شد كه مصاحبت با پيامبر را تا حد عصمت شخص در منقولاتش از پيامبر بالا ميبردند و عدالت صحابه امري پذيرفته شده بود حتي اگر از آنان گناه كبيرهاي چون زنا و سرقت سر ميزد تحت الشعاع مصاحبت با رسولالله قرار ميگرفت و مردم همچنان او را محترم ميدانستند. در اين ميان آنان كه نوشتهاي از پيامبر را در اختيار داشتند، خود را از نويسندگان مخصوص آن حضرت و حتي نويسنده وحي و قرآن و ملازمان و همراهان دائمي پيامبر معرفي ميكردند، به گونهاي كه تصور ميشد كاري جز نوشتن قرآن براي رسول اسلام نداشتهاند واين امر حتي براي صاحبان نسبها و خاندانهاي بزرگ هم افتخار و شرفي به حساب ميآمد. هيچگونه سند و مدركي كه مطلب نقل شده و نوشته مورد نظر را به پيامبر منتسب كند، لازم نبود و صرفا اينكه يكي از صحابي چيزي نقل ميكرد و يا حتي ميگفت، مورد قبول مردم قرار ميگرفت و عمق اين فاجعه آنگاه كه به وسعت معناي صحابي توجه شود مشخص ميگردد: «صحابي آن كسي است كه پيامبر را در حال اسلام درك كرده باشد.» كه در اين صورت شامل همه منافقان هم ميشود.
در كتب تاريخ و تراجم، آمار متفاوتي از كساني كه براي آن حضرت مينوشتهاند، ارائه شده و گاه سهوا و يا عمدا به همه آنان عنوان كاتب وحي داده شده است. حداكثر اين رقم را حلبي در حاشيه شفا ذكر كرده كه چهل و سه نفر است، حافظ عراقي 42 نفر و ابوشامه در تلخيص تاريخ دمشق 25 نفر را نام ميبرد. ابوعبدالله زنجاني دانشمند شيعي قرن گذشته در كتاب خود نام 29 نفر را به شرح زير آورده، هرچند تعداد كل را 43 نفر دانسته است: «خلفاي چهارگانه، ابوسفيان و دو پسرش معاويه و يزيد، سعيدبن عاص و دو پسرش ابان و خالد، زيدبن ثابت، زبيربن عوام، طلحةبن عبيدالله، سعدبن ابي وقاص، عامربن فهيره، عبداللهبن ارقم، عبداللهبن رواحه، عبداللهبن سعدبن ابي سرح، ابيبن كعب، ثابتبن قيس، حنظلةبن ربيع، شرحبيلبن حسنة، علاءبن حضرمي، خالدبن وليد، عمروبن عاص، مغيرةبن شعبه، معيقببن ابي فاطمه الدوسي، حذيفةبن يمان، حويطببن عبدالعزي عامري.» (تاريخ القرآن، ص 47) با دقت در موارد فوق و توجه به اين مطلب كه اكثر قرآن قبل از هجرت و در مكه نازل شده است 86 سوره قرآني مكي و 28 سوره مدني است. يعني در حدود دو ثلث از كلمات قرآن قبل از هجرت نازل شده است و نيز انصاري بودن تعدادي از نامبردگان و زمان اسلام آوردن برخي از آنان يعني در اواخر عمر پيامبر و اختلاف درجه دينداري اينان، مسئله از چند بعد قابل بررسي است:
آيا كتابت و نويسندگي براي پيامبر اسلام ملاك معياري خاص داشته و گزينشي صورت ميگرفته كه در اين صورت ميتوان كاتبان را داراي آن فضيلت و ملاك دانست و اين تصدي و عهدهداري منصب نوشتن را فضيلتي به شمار آورد در اين امر جز توانايي برنوشتن ديده نميشود، لذا امتياز آنان تنها هنر نوشتن بوده است و اسلام آوردن.
هرچند معياري براي نويسندگي يافت نشده اما اگر احتمال فضيلتي را در مورد آنان بدهيم آيا ميتوان آن فضيلت ـ از جمله ايمان وتقوي ـ را دائمي دانست و معتقد شد كه همه آنان افراد پاك و لايقي بودهاند كه پيامبر اجازه نوشتن به آنان داده و اين لياقت و تقوي را تا آخر عمر حفظ كردهاند؟ يا آنكه در آن برهه كه در محضر رسول اكرم مشغول نوشتن بودهاند و نه قبل و بعد آن، افرادي مسلمان بودهاند؟ امر نويسندگي و ساير امور از قبيل جمعآوري صدقات، فرماندهي جنگ و حكومت استاني كه از سوي پيامبر به افراد واگذار ميشد حتي اگر مبتني بر فضايل باطني افراد در زمان نصب بوده باشد، امري ابدي نيست كما اينكه ازلي هم نبوده، زيرا همانطور كه ميدانيم برخي از صحابه پيامبر كه عهدهدار مسئوليتهايي از سوي ايشان شدند بخشي از عمر خود را به علت عدم حضور در مكه (انصار) و يا دشمني و محاربه با آن حضرت (طلقاء و مسلمان شدگان پس از فتح مكه) اجبارا و يا اختياراً مسلمان نبوده وآلوده به كفر و گناه بودند و گروهي براي مدت كوتاهي آنگاه كه چارهاي جز اسلام آوردن نبود به او گرويدند و بلافاصله پس از رحلت پيامبر راه خود را از وصيت و سفارشهاي او و قرآن نازل شده بر او جدا كردند و با هزاران دسيسه و برنامه كه مهمترين آن جلوگيري از مكتوب شدن سنت آن حضرت بود به تحريف سخنان ايشان از طرق مختلف، اعم از افزودن و كاستن و تعبير و تفسير نادرست آن پرداختند و مصاحبت با پيامبر را فضيلت اصلي و بزرگ، آن هم فقط براي خود و همفكرانشان معرفي كردند و مصاحبان اصلي پيامبر كه سالها در مكه و مدينه همراه ايشان بودند چون علي (ع)، عمار، مقداد، ابوذر و سلمان را طرد كردند.
حضور ظاهري و فيزيكي همراه پيامبر و احيانا در دست داشتن امري از امور پيامبر كه علي (ع) چندين برابر آنان داشته فضيلت شمردند، حال آنكه در دلها چه ميگذشته و چه نيتهايي در سر داشتهاند مطرح نبود و معلوم نيست چرا ايمان و تقوي و ولايتپذيري كه ملاكهاي اصيل اسلامي است با خدمات ظاهري كه در جاي خود توفيقي به شمار ميآيد مقايسه شده است؟ «اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن امنبالله واليوم الآخر و جاهد في سبيلالله لايستوون عندالله...» (توبه: 19) آيا آب دادن به حاجيان و آبادان كردن مسجدالحرام همانند كسي است كه به خدا و قيامت ايمان آورده و در راه خدا تلاش كرد؟ (اين دو) نزد خدا مساوي نيستند. حال اگر همين امر را هم ملاكي براي فضيلت و برتري افراد به شمار آوريم، ميبينيم در ميان آنكس كه قدرت و سابقه طولانيتر در اسلام دارد و هم دوران مكه و هم مدينه را درك كرده و همواره ملازم و همراه پيامبر بود و با ايشان سالها قبل از نبوت در يك خانه زندگي كرده و در كودكي نبوت پيامبر را شاهد است علي (ع) است. حتي به اعتراف همگان، همو ايشان را پس از رحلت، غسل و كفن و دفن ميكند و بارها وصي و خليفه او معرفي ميشود. او خود در مورد شدت ارتباط و اتصالش به وحي چنين فرموده است: «اري نور الوحي و الرسالة، و اشم لريح النبوة، و لقد سمعت رنة الشيطان حين نزل الوحي عليه، فقلت: يا رسولالله ما هذه الرنة؟ فقال: هذا الشيطان قد ايس من عبادته، انك تسمع ما اسمع و تري ما اري، الا انك لست بنبي و لكنك وزير، و انك لعلي خير...» نور وحي و رسالت را مشاهده ميكردم و بوي نيكوي نبوت و پيامبري را استشمام مينمودم و در وقتي كه وحي بر آن حضرت نازل ميشد صداي ناله شيطان را ميشنيدم و چون پرسيدم كهاي رسول خدا اين چه صدايي است؟ فرمود اين شيطان است كه از پرستش نمودنش نوميد گرديده، و تو ميشنوي آنچه را من ميشنوم، و ميبيني آنچه را كه من ميبينم جز آنكه تو پيغمبر نيستي ولي تو وزير (و كمك كار من) هستي و تو بر خير و نيكي هستي...» (نهجالبلاغه، خ 190). در حالي كه در مورد ديگر افراد چنين مطلبي نبوده و خود نيز چنين ادعايي نكردهاند.
سخن ديگري كه شايسته است در مورد آن بحث شود وجه و دليل استفاده پيامبر از افرادي است كه يا سابقه روشن و درستي در اسلام ندارند و يا افراد صالحي در همان زمان نبودهاند و يا بعدها به تباهي و فساد كشيده شدهاند. به عبارت ديگر مگر پيامبر كه «مخبر من قبل الله» است و به او وحي ميشود وانسان دانا و آگاهي بود نميتوانست از حضور كساني كه ايمان آنان سست است و يا حتي عناد خاصي با او و دين او دارند در جمع صحابه خود و يا كارگزارانش مخصوصا در مسئله نويسندگي قرآن كه كاري بزرگ بود جلوگيري كند؟ چند پاسخ درعلت اين مسئله وجود دارد: نخست آنكه همراهي با پيامبر و عهدهدار شدن امور ظاهري ايشان توفيقي است كه بايد همگان راه بدان داشته باشند و اگر كارهاي خوب صرفا به اشخاص خوب اختصاص داشت زمينههاي هدايت و گرايش به سوي فضايل از بين ميرفت. دوم آنكه حضور چنين افرادي براي انجام كارهاي خوب حتي با نيتهاي ناپاك هرچند براي آنان جز خسارت و زيان نيست، ليكن براي افراد قوم و قبيله و فرزندان و خانواده آنان راه هدايت را باز ميكرد، چنانچه در موارد زيادي ميبينيم كه با مصاحبت و يا كارگزاري پيامبر زمينه هدايت افراد زيادي از اقوام و قبايل فراهم ميآمد و حجت بر سايرين نيز تمام ميشد. سوم آنكه آزاد گذاردن مصاحبت و همراهي با پيامبر و عهدهدار شدن و يا عهدهدار كردن آنان به امري از امور ظاهري مسلمانان مخصوصا در زمينه نويسندگي وحي شبههها و اشكالاتي را كه معاندان در مورد اسلام ايجاد ميكردند و قرآن را ساخته و پرداخته پيامبر به همراهي شخص ديگري معرفي ميكردند از بين ميبرد، زيرا به جز در يكي دو مورد، بقيه افراد هيچگاه چنين ادعايي نكردند و اين شبهه كه پيامبر آيات را خود ميسازد با اين وجود كه همگان ميديدند افراد مختلفي با افكار و گرايشهاي مختلف با ايشان در رفت و آمدند، قرآن را به عنوان وحي الهي دانسته و شبههاي در وحي بودن آن نكردهاند به زودي از بين رفت و اين خود مسئله بسيار مهمي در استقرار ايمان به نبوت پيامبر در افكار مردم كه از اصول و پايههاي دين به شمار ميرود. چهارم آنكه با توجه به اينكه از طرفي هدف پيامبر اسلام گسترش دين و رسيدن صداي اسلام به گوش همه و ماندگار شدن قرآن به عنوان معجزه خالده بوده و از طرف ديگر امكانات نگارش و نويسندگي بسيار كم و در سطح ابتدايي بود و افراد با سواد تعداد اندكي بودند، جلوگيري از نوشتن قرآن توسط افراد ناصالح نه تنها كاري غير عاقلانه بود، بلكه تشويق برنوشتن آن ثواب و پاداشي كه براي اين كار طي روايات متعدد چه در زمان پيامبر و چه در زمان ائمه شده، امور لازم و مفيدي بودند كه پيامبر در مدت كوتاه 23 سال وحي و رسالت خود به نحو احسن استفاده نمود. وي از همه امكانات موجود در جهت ثبت و ضبط قرآن بهره برد. هر عقل سليمي حكم ميكند، در چنين شرايطي كه امكان ثبت و ضبط و انتشار قرآن منحصردر اين امر يعني استفاده از صالح و طالح است تعصب به خرج نداده و رسالت خود در ابلاغ وحي را آنطور كه شايسته است به انجام رساند. اكنون نيز اگر مسلماني در يكي از كشورهاي كفر بخواهد پيامي را در فرصتي اندك منتشر كند، طبعا از هر شخص و وسيلهاي استفاده ميكند و زهد و تقوا و گذشته و آينده عاملين چاپ و نشر را در نظر نميگيرد، زيرا هدف در اين مرحله پيامرساني و ثبت و ضبط است. پنجم آنكه: نفس اين كار درسي مهم براي تبليغ و هدايت است كه نبايد صرفا به دنبال افراد پاك و نيالوده گشت و كار هدايت را متوقف بر وجود تعداد زيادي از افراد صالح و پيراسته نمود هرچند اصل و اساس و پايه حركات وايجاد انقلاب و تحول در هر جامعهاي با پاكان و خوشطينتان خواهد بود، اما اينان تعدادشان اندك است و ديگران نيز بايستي جذب شوند. راه ندادن كساني كه قبلا آلوده بودهاند يا در آينده احتمال انحراف آنان وجود دارد نه تنها كاري عاقلانه نيست بلكه با هدف خلقت كه رشد و تعالي بشريت است منافات دارد. ششم آنكه همين كه (بر فرض) معاويهها نزد پيامبر آمده و مشغول نوشتن شوند، ايجاد سوال ميشود و به دنبال پاسخ آن اشكال رفتن رشد وتعالي ايجاد ميكند. البته طبق نقل مرحوم علامه مجلسي، پيامبر با غلاف شمشير به پهلوي معاويه ميزند و ميفرمايد اگر كسي روزي را درك كند كه اين شخص بر مسلمانان حاكم باشد، شايسته است كه پهلوي او را بشكافد اما درعين روشنگري مانع نوشتن و حضور در محضرش نميشود، پيامبر ميخواهد گنجينههاي عقل را به مرحله استخراج و بهرهبرداري برساند. «يثير لهم دفائن العقول». گنجينههاي انديشهها را استخراج ميكند. (نهج، خ 1) انديشه بشر با گذر از همين سنگلاخها وگردنههاي سوال برانگيز رشد ميكند و به آنجا ميرسد كه مصاحبت با پيامبر اكرم و عهدهداري منصبي از حكومت او واگذاري امري از امور اجرايي ايشان را - هرچند كه كار خوب و صواب است - جايگزين ايمان و تقوا و ولايت او نميكند؛ عمل خود و صالح را آنگاه كه ناشي از نيت خالص باشد خوب ميداند و بر اين باور ميرسد كه كار نيك تا وقتي نيك است و ماندگار، كه با ارتداد با كفر و گناهان بعدي حبط نشود. البته تذكر اين نكته نيز لازم است كه پيامبر (ص) زماني كه نيت سوء و بيايماني افراد ظاهر ميشد آنان را به جزاي عملشان ميرساند و از مناصب عزلشان ميكرد و عمل صالح و كار نيك گذشته آنان را مانع كيفر ايشان ميدانست.
1ـ بحوث في تاريخ القرآن و علومه، ميرمحمدي، سيدابوالفضل، بيروت، دارالمعارف للمطبوعات، 1400 هـ. ق.
2ـ تاريخ القرآن، زنجاني، ابوعبدالله، تهران، منظمة الاعلام الاسلامي، 1404 هـ. ق.
3ـ تاريخ قرآن، راميار، دكتر محمود، تهران، اميركبير، 1362 هـ. ش.
4ـ پژوهشي در تاريخ قرآن كريم، حجتي، دكتر سيدمحمد باقر، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1360 هـ. ش.
5ـ حقايق هامة حول القرآن الكريم، عاملي، جعفر مرتضي، قم، موسسه النشر الاسلامي، 1410 هـ.ق.
6ـ سرمايه ايمان، لاهيجي، ملاعبدالرزاق، تهران، انتشارات الزهرا، 1362 هـ. ش.
7ـ كشف الحق ونهج الصدق، علامه حلي، بغداد، مطبعه دارالسلام، 1344 هـ. ش.
8ـ مباحث في علوم القرآن، صبحي صالح، بيروت، دارالعلم للملايين، الطبعة السابعة عشرة،1988م.
9ـ الميزان في تفسير القرآن، طباطبائي، علامه سيدمحمدحسين، منشورات جامعة المدرسين فيحوزة العلمية، قم، بدون تاريخ.
10ـ الدر المنثور في التفسير الماثور، السيوطي، عبدالرحمن جلالالدين، بيروت، 1403 هـ. ق.
11ـ نهجالبلاغه، جمع شريف الرضي، ضبط الدكتور صبحي صالح، دارالهجرة، قم، 1395 هـ. ق.
12ـ مكاتيب الرسول، الاحمدي، عليبن حسينعلي، نشر يس، قم، 1363 هـ. ش.